خلاصه تفسیر سوره اسراء (6) آیات 16 تا 22
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً (16)
مترفیها: راغب در مفردات: کلمهی «ترفه» به معنای توسعه دادن در نعمت است. «اترف فلان» یعنی فلانی نعمتش از حدّ گذشت. بعد گوید: مراد از مترفین در «أمرنا مترفیها» همان کسانی هستند که آیهی: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ»[1]وصفشان میکند.
«إذا أرَدنا أن نُهلِکَ قَریَهً» : منظور این است که وقتی زمان هلاکت قومی نزدیک شد چنین و چنان میکنیم. این اراده از قبیل ارادهی آسمان برای باریدن و ارادهی دیوار برای خراب شدن است. پر واضح است که این دو ارادهی باریدن یا خراب شدن ندارند بلکه منظور از اراده در این موارد نزدیک شدن وقت عمل است.
«أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها» : خداوند هرگز امر تشریعی به فسق نکرده «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاء»[2]، لذا این امر، امر تشریعی نست. از طرف دیگر تعلق نگرفتن امر تکوینی به معصیت از آن جهت که مصیت است هم واضح است. زیرا در این صورت انجام معصیت از اختیار انسان خارج میشد «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».[3]
بنابراین اگر متعلَّق امر در «أمرنا» اطاعت باشد، امر به معنای حقیقی (تشریعی) خواهد بود. و اگر متعلَّق امر در «أمرنا» فسق باشد، مقصود از امر این خواهد بود که بر سبیل املاء و استدراج نعمت را بر آنها زیاد کردیم تا بر فسق خود بیفزایند.
اشکال وجه اوّل: خلاف ظاهر است. چون وقتی گوییم دستورش دادم و چنین و چنان کرد یعنی دستور به عین همان مطلبی که او کرده صادر شده است.
اشکال وجه دوم: تا همهی اهل یک شهر فسق نورزند وجهی نیست که همه هلاک شوند و امر در آیه تنها متوجه مترفین بود.
زمخشری در توجیه این امر گفته است: امر در اینجا امری است مجازی؛ امر حقیقی این است که بفرماید «إفسقوا»! اما وجه مجازیت امر این است که خداوند نعمت را بر آنها بسیار کرده است و لذا وسیلهی پیروی از شهوات بر آنها فراهم شده. گویا مأموریت داشتهاند که نعمتهای خدا را در این کار صرف کنند. البته حقیقت این است که خداوند برای این به آنها نعمت داده است که در راه خیر مصرف کنند ولی آنها فسق را مقدم کردند لذا «قول» بر آنها استقرار یافت.[4]
البته علاوه بر گفتار زمخشری، این وجه نیز صحیح است که بگوییم: در جملهی «امرش کردم پس نافرمانی کرد» به قرینهی این که «عصیان» منافی با امر است، مأمور به «اطاعت» بوده و تقدیر چنین باشد که: «من او را به اطاعت امر کردم ولی او فسق ورزید».
*وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ کَفى بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبیراً بَصیراً (17)
القرون: راغب در مفردات: کلمهی «قرن» مردمی است که در یک زمان زندگی کنند و از جهت عصر و زمان مشترک باشند و جمع آن قرون است.
میخواهد مطلب آیهی گذشته را تثبیت کند و بفهماند که هلاک ساختن قریهها و دیارها یکی از سنتهای جاریهی خداوند است. و نیز خالی از اشعار به این معنا نیست که هلاک ساختن از زمان نوح در میان قرون بشری شروع شده است و همین طور هم هست. قبل از زمان حضرت نوح یک جامعهی سادهی فطری بوده است و بشر جز آنچه را به فطرت خود مییافته درک نمیکرده است و بعد از آمدن نوح بود که اختلاف در میان بشر پیدا شد. [5]
*مَنْ کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُریدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)
العاجله: صفت است برای موصوفی که حذف شده است و بعید نیست که موصوفش «حیات» باشد بدین قرینه که مقابل آن در آیهی بعد «آخرت» است.
یصلاها: مفردات: اصل این کلمه «صلی» و به معنای گیراندن آتش است.
مدحوراً: مجمع البیان: از مادهی «دحر» به معنای دور کردن است.
مَنْ کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ: از آنجا که راه رسیدن به آخرت دنیاست، لذا به هر انسانی که این راه را طی کند نمیشود گفت دنیا طلب مگر این که از آخرت اعراض نموده و به کلی آن را فراموش کند و ارادهاش خالص برای دنیا شود. همچنانکه کلمهی «کان» در «من کان یرید العاجل?» دال بر این استمرار است.
عَجَّلْنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُریدُ: ما هم آنچه را که او میخواهد فوراً به او میدهیم، البته نه هر قدر که او میخواهد، بلکه هر قدر که ما میخواهیم. تازه این روش را در حق همهی دنیا دوستان اعمال نمیکنیم. پس تنها ارادهی ماست که در جهان حاکم است. خداوند این حقیقت را در آیهی ذیل هم به زبانی دیگر بیان کرده است:
وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ * وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ * وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقینَ».[6] اگر نبود یکنواخت زندگی کردن مردم و این که همه محکوم به قانون اسباب و عللند، (و در این قانون، فرقی بین مؤمن و کافر نیست) ما کافر را به مزید نعمتهای دنیوی اختصاص میدادیم، چون نعمتهای دنیوی در نزد ما و در بازار آخرت ارج و قیمتی ندارد.
ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً: ما جهنم را جزای او در آخرت قرار دادیم در حالی که «مذموم» و «دور از رحمت» است این دو قید میفهماند که وی «مخصوص به جهنم» و «محروم از مغفرت و رحمت» است.
*وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (19)
سعی: راغب: سعی به معنای راه رفتن به سرعت است البته نه به حدی که دویدن محسوب شود و در جدیت در هر کار استعمال میشود.
حرف «لام» در «و سعی لها سعیها» برای اختصاص است و نیز اضافهی «سعی» به «ضمیر آخرت» اختصاص را میرساند و اینگونه معنا میدهد: «هر کس که کوشش کند و مجدانه کوشش کند و کوششی کند که مختص به آخرت است». سعی برای آخرت باید به گونهای باشد که لایق آن باشد. مثل این که کمال جدیت را در حسن عمل به خرج دهد و حسن عمل را هم از عقل قطعی و حجت شرعی گرفته باشد. و این مستلزم سه اصل توحید و نبوت و معاد است چرا که در غیر این صورت خداوند او را مؤمن نمیداند.
فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً: خداوند عمل چنین کسانی را به بهترین وجه قبول میکند و کوشش آنها را میستاید و ستایش خداوند در برابر عمل بنده، عبارت است از تفضّل او بر بندهاش. با توجه به این دو آیه میتوان فهمید که اسباب اخروی عبارنتد از اعمال و بس، و اعمال سببهایی هستند که هرگز از غایات و نتایج خود تخلف ندارند، به خلاف اسباب دنیوی که تخلّف پذیرند زیرا دربارهی اسباب اخروی فرمود: «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً» و دربارهی اسباب دنیوی فرمود: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُریدُ».
*کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً (20)
نمدُّ: مفردات: مدّ در اصل به معنای کشیدن است، به همین جهت است که زمان ممتد را مدّت گویند. کلمهی «امداد» بیشتر در «محبوب و نیکیها» و کلمهی «مد» در «مکروه و بدیها» استعمال میشوند. «وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ»[7]، «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا».[8]
پس «امداد» و «مد» هر چیزی به این است که از نوع خودش بدان اضافه کنیم تا بدین وسیله وجود و بقایش امتداد یابد. اگر این اضافه را نداشته باشیم وجودش قطع میشود مانند چشمهای که از منبع خود مدد گرفته و لحظه به لحظه بدان افزود میشود تا جاری گردد. امداد خدای سبحان در عمل انسان هم بدین معناست. زیرا تمامی وسائل عمل ـ از قبیل علم، اراده، ابزار بدنی و... ـ اموری تکوینی هستند که آدمی خودش در خلقت آنها دخالت ندارد.
پس اهل دنیا در دنیای خود و اهل آخرت در آخرت خود از عطای خدا استمداد میکنند و این که مفعول (کُلاَّ) بر فعل خود (نُمدُّ) مقدم شد برای بیان عمومیت امداد خداوند نسبت به هر دو فریق است.
در اینکه سیاق را از تکلم با غیر «نمد» به غیبت تغرر داد «عطاء ربک» و کلمهی «رب» را هم تکرار نمود این نکته استفاده میشود که امداد ایشان از شئون ربوبیت است و هر چند در واقع برای کسی ربی جز خداوند نیست؛ اما چون بت پرستان بتهای خود را به عنوان ربّ میشناسند لذا خداوند ربوبیت خود را به پیامبرش نسبت داد و فرمود: «ربِّک».
وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً: «حظر» به معنای منع است و معنای آیه یعنی: عطاء پروردگار تو ممنوع نیست و اهل دنیا و آخرت هر دو از عطای او استمداد میکنند. آیه دلالت دارد که بخششهای الهی مطلق و غیر محدود است و هر جا که منعی وجود دارد از ناحیهی قابل است نه از ناحیهی معطِی.
برخی گفتهاند منظور عطاء دنیوی است که مشترک بین مؤمن و کافر است، چرا که عطاء اخروی مخصوص مؤمنین است. لیکن این تفسیر صحیح نیست چون مقید کردن «عطاء» به «عطاء دنیا» بدون دلیل و مقید است با وجودی که صلاحیت اطلاق را دارد. اما این که گفتند عطاء اخروی مخصوص مؤمنین است از محل بحث خارج است چون زمینهی گفتار در آیهی شریفه عبارت است از امدادی که اعمال مستند به آن امداد هستند نه پاداش. و علایای مؤمنین در آخرت، از قبیل جزا و پاداش است نه از قبیل اعمال. علاوه بر این چه کسی گفته که عطایای اخروی شامل کفار نمیشود؟ آن عطایا از کسی دریغ نمیشود منتهی ممنوعیتی که هست از ناحیهی «مستفیض» است نه از ناحیهی «مفیض».
*انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضیلاً (21)
این جمله اشاره است به تفاوت درجات تا کسی گمان نکند سعی بسیار و سعی اندک هر دو یکی است. اگر یکی میبود در واقع خداوند عمل مازاد را شکرگزاری نکرده و مورد قبول درگاهش قرار نداده است.
بنابراین معنای «بعضهم»، «بعض الناس» است و از قرینهی «وللآخره أکبر» میفهمیم که بعض الناس در دنیا میباشد. یعنی ما در دنیا برخی از مردم را بر برخی دیگر برتری دادیم (مال، متاع، جاه، فرزند، نیرو، شهرت، ریاست و...) اما آخرت هم خود بزرگتر از دنیاست و هم برتریهای و امتیازاتش بزرگتر است. پس کسی گمان نکند که اهل آخرت در زندگی یکسانند و نیز کسی توهم نکند که تفاوت زندگی اخروی همانند تفاوتهای زندگی دنیوی است. برتریهای دنیایی به خاطر اختلاف در اسباب مادی است (اسباب محدود است و دنیا دارد تزاحم لذا برتریهای دنیا محدود است) اما برتریهای آخرت به خاطر اختلاف ایمانهاست و اختلاف ایمانها و احوال قلب وسیعتر از اختلاف احوال جسم است، وسعتی که نتوان مقایسه کرد.
* لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)
خذلان: مفردات: آن کس که آدمی احتمال میدهد او را یاری کند در هنگام احتیاج یاری نکند.
این آیه به منزلهی نتیجهای است برای آیات قبل که سنت خداوند در بندگانش را یاد آور بود. هر کس دنیای عاجل را بطلبد همین طلبش او را در آخرت به آتش و مذمومیت و مدخوریت منتهی میکند و هر کس که آخرت را بخواهد خداوند سعیش را شکر میگذارد.
پی نوشتها: [1]. فجر 15 [2]. اعراف 28 [3]. یس 82 [4]. کشاف ج2 ص654 [5]. ر.ک. به تفسیر بقره 213 [6]. زخرف 33 تا 35 [7]. طور 22 [8]. مریم 79